الکساندر فلیمینگ
زندگی رو عشق است
تا شقایق هست زندگی باید کرد
مدت ها پیش کشاورز فقیری برای پیداکردن غذا یا شکاری به دل جنگل رفت .هنوز مسیر زیادی را طی نکرده بود که صدای فریاد کمکی به گوشش رسید.او صدا را دنبال کرد تا به منبع آن رسید و دید که پسر بچه ای در باتلاقی افتاد و آهسته و آرام به سمت پایین می رود .آن پسربچه به شدت وحشت زده بود و با چشمانش به کشاورز التماس می کرد تا جانش را نجات دهد.کشاورز با هزار بدبختی با به خطر انداختن جان خودش بالاخره موفق شد پسرک را از مرگ حتمی و تدریجی نجات دهد و او را از باتلاق بیرون بکشد....
فردای آن روز وقتی که کشاورز روی روی زمینش مشغول کار بود،کالسکه سلطنتی مجللی در کنار نرده های ورودی زمین کشاورز ایستاد .دو سرباز از آن پیاده شدند و در را برای آقای قد بلندی که لباس های اشرافی بر تن داشت ،بازکردند.زمانی که آن مرد با لباس های گران قیمتی که برتن داشت پایین آمد ،خود را پدر پسری که کشاورز روز گذشته او را از مرگ نجات داده بود،معرفی کرد.اوبه کشاورز گفت که می خواهد این محبتش را جبران کند وحاضر است در عوض کار بزرگی که او انجام داده،هرچه بخواهد به او بدهد .
کشاورز با مناعت طبعی که داشت به مرد ثروتمند گفت که او این کار را برای رضای خدا وبه خاطر انسانیت انجام داده و هیچ چشم داشتی در مقابل آن ندارد.در همین موقع پسرکشاورز از ساختمان وسط زمین بیرون آمد.مرد ثروتمند که متوجه شد کشاورز پسرس هم سن وسال پسر خودش دارد ،به پیرمردگفت که می خواهد یک معامله با او بکند.مردثروتمند گفت حال که تو پسرم را نجات دادی ،من هم پسر تو را مثل پسر خودم می دانم .پس اجازه بده هزینه تحصیل او را در بهترین مدارس ودانشگاهها بپردازم .کشاورز موافقت کرد وپسرش پس از چند سال از دانشگاه علوم پزشکی لندن فارغ التحصیل شد وبه خاطر کشف یکی از بزرگ ترین ومهم ترین داروهای نجات بخش جهان که پنی سیلین بود،به عنوان یک دانشمند مشهور شناخته شد .آن پسر کسی نبود جز الکساندر فلیمینگ .
چندسال گذشت .دست بر قضا پسر مرد ثروتمند به بیماری لاعلاجی مبتلا شد و این بار الکساندر،پسر کشاورز که امروز یک دانشمند برجسته بود با داروی جدیدش بار دیگر جان آن پسر را نجات داد .
جالب است بدانید که آن مرد ثروتمند و نجیب زاده کسی نبود جز لردراندلف چرچیل و پسرش هم کسی نبود جز وینستون چرچیل



نظرات شما عزیزان:

محمد جواد
ساعت20:30---18 مهر 1390
سلام مینا جون!
ممنون از این که لینکم کردی!
راستی خاطره ی خیلی جالبی بود،منو دوباره یاد دوران دانشجوییم انداختی،ممنونم ازت!


سپیده
ساعت19:52---16 مهر 1390
سلام آجی جون!!!!
میدونم الان که برات نظر میدم دانشگاهی، ولی الان میدم که هروقت برگشتی بخونیش!!!!!
اولا که آبجی من اگه مطلبای احسانو وب کنم، 90% وب فیلتر میشه!!!!!
دوما داداشی بیچاره، بی تقصیره، ما خودمون پنجشنبه از هیچی خبر نداشتیم!!!در واقع همون لحظه ای که داداشت اینا پیش شما بودن، نیوشا و شاهین، داشتن باهم حرف میزدن!!!منم جمعه صبح فهمیدم!!!!
سوما،نیوشا نوددرصد راضیه به این وصلت، به قول خودت وگرنه تا الان غوغا کرده بود!!!!فعلا که وضع کلوپ یه کم بهم ریخته س، بزرگترین دلیلش که تحریم داداشته، که باعث شده بدجور همه دلتنگش بشیم، دوم نیوشا و شاهینن که غیبشون زده!!!!من موندم و احسان و شقایق و الناز...یه مشت خل و دیوونه!!!! البته جز مهتـــــاب که جیگر منه!!!!!
حالا یه چی میگم، بین خودمون بمونه، البته واسه گفتنش دودلم، ولی بالاخره مگه میشه چیزی رو از شما پنهون کنم؟؟؟؟
مهتاب جونمم؛ بدجور عاشق داداشته، ولی داداشت انقد خماره اون دختره س اصلا انگار نه انگار!!!!
البته داداشت مثه اون دوتا گاگول نیست، مطمئنم که خبر داره مهتاب چقد دوسش داره، ولی چرا اصلا به روش نمیاره، علی الله!!!! انقد که مطمئنم داداشت، بازی رو خوب بلده، میدونه کجا چیکار کنه!!!!
خب ببین علاقه ما به داداشت از اون اول بوده و هست، اما خب منو نیوشا و شیرین از اولین کسایی بودیم که با داداشت بودیم!!! بعد داداشت عاشق شیرین شد که خب قصه داره و همیشه گفتم و هنوز میگم، شیرین واقعا دختر بدی نبود!!!هنوز قسم میخورم و مطمئنم اونجور رفتنش، صددرصد دلیلی داشته!!!
خلاصه منظور اینکه مادوتا(من و نیوشا) حالا واقعا به داداشت عادت کردیم، ام مثه یه برادر، اما انقد بدم میاد از این بی جنبه هایی که هنوز نمیدونن چندتا انگشت دست دارنو میان نقش رومئو ژولیت بازی میکنن!!!!!
حالا این بهونه دستت باشه، بعضی وقتا با همین بهونه داداشتو اذیت کن،خیلی مزه میده!!!!البته ماخودمون جرعت این شوخی رو باهاش نداریم!!!!!!
راستی آبجی فکر کنم کنسرت داداشت بیستو پنجمه؛یعنی دوشنبه!!!!!
نگو که نمیتونی بیای ی ی ی ی
البته داداشت به یه مشکلی برخورده!!!! هردوتا کارش که شعر و آهنگ و صداش از خودش بوده رفته ارشاد برا مجوز!!!! ارشادم به سازای خارجی راحت مجوز نمیده!!!! اگه ارشاد مجوز نده عمرا اگه داداشت بتونه اجرایی داشته باشه!!!! البته اینو خودش بهم گفته،من که سر در نمیارم!!!!
ولی به هرحال...
آبجی
دوستت دارم...خیلی زیاد
به چشماتم خیلی میاد
نظراتن مثه پستای داداشت نوشته بودی
هی 3نقطه جلوش گذاشته بودی!!!!!
امیدوارم بتونم ببینمت، و واقعا دعا میکنم بشه ببینمت، حتی شده از داداشت بخوام منو تنهایی بیاره یه جا دورادور ببینمت ولی میخوام!!!!!
تا روزی که برگردی، بااااااای تا هااااااااای


محمد
ساعت23:43---15 مهر 1390
براي من دانشگاه يه كابوس وحشتناك بود كه آخرش با بدبختي و عذاب به اخراجيم منتهي شد! اين تيغ دو دم، بدجوري ما رو بريد! خوشحالم كه با تو مهربون بوده!
راستي خوشحال مي‌شم سري به وبلاگم بزني!
ياعلي!!!


سپیده
ساعت18:08---15 مهر 1390
خاک به سرم!!!! خصوصی نکردم!!!!
پاکش کننننننننننننن آّجی!!!!!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: یک شنبه 15 / 7 / 1390برچسب:,
ارسال توسط مینا

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 67
بازدید دیروز : 136
بازدید هفته : 226
بازدید ماه : 203
بازدید کل : 236069
تعداد مطالب : 239
تعداد نظرات : 209
تعداد آنلاین : 1



كد تصوير تصادفی

دريافت كد بازی آنلاين تصادفی

Best Cod Music

آيکـُن هاي ِ دختره